سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : چهارشنبه 100/11/20 | 5:5 صبح | نویسنده : s.zamaniean

روزی مردی صاحب پیکی بی در و پیکر  به سراغ دختری از قبیله تاجدار رفت که از قضا این زن را خانواده ای بود بی ریا و بی کینه این خانواده نگون بخت به امید روزی خوش در پی روز دیگر از این مقصد به آن مقصد به دنبال این جاه طلب دنیا دیده در حرکت بودند که ناگهان با سگی به روی و ریا روبرو شد سگ افسار گسیخته از ترس پریدن جاه و مقام عو عو کنان به دنبال این قبیله به راه افتاد که در میانه راه بر ذات سرکش خود برگشته و شروع به فریاد کرد در این بین گله داری آمد بانگ سر داد که این بی مروتان بی آبرو شما را با این سگ بی گناه و بی یار چه کار است که او را به گرده خر بسته به اصطلاح و با خود از این سو  به آن سو می کشید که صاحب سگ از کوچه ایی درآمد و گفت سگ مرا با حال خود وا مگذارید که سگ من از روزی که بوده چنین و چنان بوده و هست می خواهم یک بار برای همیشه از شرش خلاص شوم و چه روشی بهتر از این که به دنبال طایفه شما راهی کنم که سردمدارش این جوان بی جاه و جلال است شاید برایش توشه ای برگیرد و با خود به این سو و آن بردش تا حالش به سان دیگر سگان نگهبان گردد که در این میان بین جوانک و دلداده اش بحثی به میان رفت که ادب سگ با من و نگهداری با تو سگشان غافل از این که با چه قبیله ای به راه افتاده گفت باشد من این سگ را به شما می سپارم تا فلان روز و فلان ساعت وقتی ساعت و زمان به سر رسید سگشان با همان چهره به سراغش آمد و دید که سگ زبان بسته اش نه دیگر عو عو می کند و نه دیگر فریاد خدای را شکر و به راه شد که دید سگ برخلاف سابق علاوه بر عو عو و فریاد پاچه هم می گیرد دیگر از مرد و زن دلباخته جدا شده بود که یقه شان را بگیرد و ادبشان کند از این بلایی که بر سرش نازل کردندنشست و تا خورد زدش انقدر که دوباره به عو عو افتاد مردم راه او را دیدند و گفتند تو را بد این سگ بی گناه چه کار است گفت تا روزی که سگ ما بود هم عو عو می کرد و هم فریاد حالا که سگ دیگران شده پاچه هم می گیرد می خواهم طوری ادبش کنم که از این بعد هم صاحب شناس شود و هم راه شناس تا دیگر در بین راه پاچه نگیرد و بگذارد اب از آسیاب که افتاد پاچه بگیرد.






  • paper | فال تاروت عشق | فروش لینک
  • فروش Reports | خرید رپورتاژ بک لینک